زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در برگشت به کربلا
یـاد تـن عـریـان تو هـسـتـم بـرادر با قـد خـم گـریـان تو هـستم برادر دیدم سرت بالای نیزه خواند قرآن من عـاشـق قـرآن تو هـسـتم برادر پیشانیات شد غرق خون با حمله سنگ دلـواپـس دنـدان تـو هـسـتـم بـرادر دیدی چه آمد بر سرم در کوفه و شام من کـشـتۀ هجـران تو هستم برادر غرق جـراحت آمدم روی مزارت دلتنگِ خـواهرجان تو هستم برادر بر شانههای زخمیام زخم فراق و زخمیترین حیران تو هستم برادر شرمندهام پیشم لبِ تو خیزران خورد خیلی بدهکـار تو جان هستم برادر یک تکه از پیراهنت بر روی سینهم یـاد لب عـطـشـان تو هـستم برادر من با سنان و شمر و خولی راه رفتم بـا گـریـه و بـا نـدبـه و با آه رفـتـم |